مداد رنگی

تا خواست کاری اصولی کند، دید در چارچوبی خاکی گرفتار شده است و دست و پایش بسته و چشمانش به دنیایی جدید که ناباورانه خودش را در محیطی نامانوس وغریب مشاهده می کرد. محیطی پز از حسرت و پشیمانی از گذر عمر و کارهایی که نکرد و ...

مداد رنگی ...

آنچنان غرق در افکار خودش بود که متوجه نوشته های روی سنگ های قبر نشد ، به ناگاه انگار صاحب یک قبر صدایش کرد تا نوشته هایش را بخواند. ایستاد و نگاه کرد بر روی نوشته سنگ قبری که از درون صدایش کرد: " ای گذر کننده ای که از روی قبرها می گذری، من هم روزی مثل تو پا بر روی سنگ ها می گذاشتم و خبری نداشتم از حال اسیران زیر خاک، کمی واستا و تامل کن ، می خواهم برایت بگویم که چه بر ماها می گذرد و شماها نمی دانید، هر روز به دنبال چیزی بودیم که الان متعلق به دیگری است و در این سرای سکوت و وحشت ، خودمان هستیم و خودمان ! روزی شماها هم به ما خواهید رسید ، از ما که گذشت ولی یادتان باشد که زندگی سرابی بیش نیست که خیلی خوب عاشقانش را به مسیر نابودی می کشاند ، حالا برو و دنبال آرزوهایت که نهایت اش همین جا است و بس " مداد رنگی ...ادامه مطلب

در ایامی به سر می بریم که ذات خلقت انسان در آن معنا و مفهوم شده است. معنایی از جنس محبت به خدا و تسلیم به اراده و خواسته هایش، عاشورا در معنای ژرف خود، یعنی تسلیم مطلق در برابر ذات باریتعالی و هنر عشق ورزی در برابر دیدگانش و چه هنرمند یک تازی همچون اباعبدا... (ع)، ذبیح اللهی که مایه افتخار عالم و هستی است. در مکتب حسینی بودن یعنی تسلیم شدن در برابر ولایت و درس ابدی آن یعنی رفتنی خونین مداد رنگی ...ادامه مطلب

در میانه راه زندگی، به حقایقی دست یافت که خیلی ها شاید اصلا بدان نرسند. حقایقی که راز بودن و رفتن را آشکار می کرد. چشمانش را به آسمان دوخت و به تمامی خاکیان پشت کرد. دلش دیگر از این دنیا رخت بسته بود، چهره اش را بر خاک می دید که در یک تنهایی دهشت آور گذشته خویش را مرور می کرد و انتظار دیدن دنیایی جدید از جنس بودن ابدی را می کشید. با اینکه همه چیز داشت ، همه را واگذار کرد به خاکیان ساده اندیش و خواهان دنیا

مداد رنگی ...

تا لحظه ای قبل به فکر فردای کارش به افزایش نقدی حساب هایش، به همه دنیای شیرین اش، غافل از اینکه در آسمان ها نامش قرار است از صحنه روزگار حذف گردد، تا به خود بیاید، خود را در محیطی خاص می بیند، محیطی که قرار است تا چند ساعت آینده، رخ اش را بر خاک نهند و سفر پر از رمز و رازش را شروع کند. همه چیز هایی که سالها برایش دوید و جنگید را می بایست می گذاشت و می رفت. امان از رفتنی که اصلا بهش فکر نمی کنی و امان از حضور در عجایب آن دنیا ....

مداد رنگی ...

در ایامی به سر می بریم که ذات خلقت انسان در آن معنا و مفهوم شده است. معنایی از جنس محبت به خدا و تسلیم به اراده و خواسته هایش، عاشورا در معنای ژرف خود، یعنی تسلیم مطلق در برابر ذات باریتعالی و هنر عشق ورزی در برابر دیدگانش و چه هنرمند یک تازی همچون اباعبدا... (ع)، ذبیح اللهی که مایه افتخار عالم و هستی است. در مکتب حسینی بودن یعنی تسلیم شدن در برابر ولایت و درس ابدی آن یعنی رفتنی خونین با دستور امام حاضر زمانمان (ع)

مداد رنگی ...

یک زمانی بود بسیاری از دوستان راه خوشبختی را در آنسوی مرزها جستجو می کردند و تمام تلاش خودشان را به کار بردند تا بدان به اصطلاح مدینه فاضله برسند. حال بعد از گذشت سالها دنبال چیزی هستند که یافت نشود. آرامش درونی در کنار هموطنان با تمام سختی هایش با تمام مشکلاتش زیباترین لحظات را برای هر فردی رقم می زند. خوب و بد زندگی می گذرد همانند آنچه که دیدیم و شنیدیم و حس اش کردیم .بلی رسیدن به آرامش درون و ایمان به رسیدن شیعه ها به قلل افتخار جهانی، موضوعی است که روز به روز بدان توجه بیشتری معطوف می گردد. در این شرایط بسیار حساس تمام نگاهها به مسیرهایی خواهد بود که مداد رنگی ...ادامه مطلب

روزی بیاد که دست آدمی کوتاه از همه چیز بشه و دیگه آثاری از حضورش حتی در فکرها هم نباشد. خیلی از ما آدمها آنچنان از صحنه زندگی محو می شویم که انگار نبودیم. امان از رفتنی بی امان و بی برنامه که جلوی رویمان هست. در این روزگار که حتی در نزدیک ترین حالت ها، دورتر از همیشه از هم هستیم ، باور کنیم که تنهایی هایمان را بیشتر از گذشته ایجاد کردیم. هر روز منتظر نگران داشتن ها و نداشتن ها هستیم و هر روز نگران روزی که نیامده است. افسوس که بهای چنین موضوعاتی سنگینی چیزی جز ..... مداد رنگی ...ادامه مطلب

توی جلسه بود با کلی برنامه و کارها، کلی امید و آرزوها داشت که قرار بود یکی به یکی به آنها برسه، تلفن اش زنگ زد و داشت با یکی از مقامات مذاکره می کرد، در یک لحظه احساس کرد نمی تواند حرف بزند، شاید در کسری ار ثانیه قلبش ایستاده بود و احساس کرد که قلبش دیگه کارش تمام شد. در همان لحظات کوتاه ولی بسیار بلندمدت، تمام زندگی اش را به چشم دید و یکباره از خدا خواست کمکش کند، بازگشت ولی برایش مسجل شد هر زمانی باید حاضر بود برای رفتن و باور کرد رفتنی غیر منتظره را .... در این گذرگاه موقت زندگی مداد رنگی ...ادامه مطلب

با کلی آمال و آرزوها سالها قبل بارش را بست و رفت به سوی دیار غربت و به قول خودش به همه چیز رسید ، پول ، قدرت ، اعتبار و ... الان بعد از سالها از خارج به ایران  برگشته بود و کلی برنامه ها در سر داشت تا اجرا کند. ولی یک نکته بسیار مهم را از یادش برده بود و آن این موضوع بود که ما آدمها فرصت حضورمان در این دنیا بسیار کم هست و آمده بود تا دیده شود ، ولی برای کی ؟ برای بسیار کسانی که الان دیگه نبودند ، آمده بود مسابقه پولداری بدهد ولی با کی ؟ آمده بود خودش را محک بزند با دیگران ، ولی کدام دیگرانی ، دیگرانی که یا نبودند و یا آنقدر زندگی اون ها را سایش داده بود که توانی مداد رنگی ...ادامه مطلب